تماشاي انلاين فيلم و سريال با عضويت رايگان

درباره وبلاگ

مجله خبري فرهنگي هنري پلي كات

موضوعات

تماشاي انلاين فيلم و سريال با عضويت رايگان

ونیز هشتادم با پارادوکس بزرگی در حال برگزاری است

جشنوارهونیز امسال، از دو حیث، یک دوره مهم تلقی می‌شود: کارگردانان جریان‌سازی در این دوره حضور دارند که اعتبار جشنواره را به میزان قابل‌توجهی افزایش داده‌اند و از سوی دیگر، بحث تحریم جشنواره توسط بازیگران است که اجازه نداد هشتادمین دوره ونیز به درخشان‌ترین جشنواره ادوار اخیر این رویداد تبدیل شود.ونیز هشتادم با پارادوکس بزرگی در حال برگزاری است.

ونیز هشتادم با پارادوکس بزرگی در حال برگزاری است

ونیز هشتادم،یک دوره منحصربه‌ فرد در تاریخ برگزاری قدیمی‌ ترین جشنواره سینمایی جهان است. دوره‌ای که از یک‌سو، وزن سنگینی برای حضور آثار و چهره‌های مهم سینمایی جهان دارد و از سوی دیگر به دلیل اعتصاب بخشی از جامعه سینمایی آمریکا، با تحریم گسترده‌ای مواجه شده است. آن‌هم برای جشنواره‌ای که همواره بیشترین تعداد بازیگر و کارگردان را روی فرش قرمز خود می‌دید اما این روزها، خالی از تمام آن نام‌ها، به شکلی سوت‌وکور در حال برگزاری است.

در جشنواره امسال ونیز، فرمانده ادواردو دی‌آنجلیس، فیلم افتتاحیه بود که با اقبال چندانی مواجه نشد و چندان مورد تشویق قرار نگرفت. نیکولای آرسل، لوک بسون، بردلی کوپر، سوفیا کاپولا، دیوید فینچر، میشل فرانکو، یورگوس لانتیموس و مایکل مان در بخش رقابتی و وودی آلن، وس اندرسون، ویلیامفریدکین، ریچارد لینکلیتر و رومن پولانسکی، در بخش غیررقابتی، تنها بخشی از اسامی بزرگی هستند که در ونیز امسال حضور دارند. اتفاقی که حداقل طی دو دهه اخیر، در هیچ‌یک از جشنواره‌های بزرگ سینمایی جهان رخ نداده که این حجماز کارگردانان شناخته‌شده، به صورت توامان در یک رویداد حضور داشته باشند.

البته میزان واکنش‌ها به آثار ونیز امسال، متفاوت بوده است. فیلم کاخ پولانسکی تا اینجا، ناامیدکننده‌ترین فیلم مهم جشنواره امسال بوده است که با نارضایتی گسترده مخاطبان مواجه شده است. نقدها و امتیازهای منفی بسیاری به این فیلم تعلق گرفته و حتی تهیه‌کننده این فیلم در گفت‌وگویی اعلام کرد که هیچ‌کس حق پخش این فیلم را در آمریکا، انگلیس و فرانسه نمی‌خواهد.

در برابر این فیلم، قاتل دیوید فینچر قرار دارد که با تحسین گسترده‌ای مواجه شده است. کارگردان محبوب سالیان اخیر، این‌بار با یک تریلر نفس‌گیر به فصل جوایز ورود کرده و قصد دروی جوایز را دارد. اتفاق‌نظر بسیاری وجود دارد که قاتل، یکی از مهم‌ترین و پرافتخارترین فیلم‌های فصل جوایز ۲۰۲۳ خواهد بود.

وس اندرسون هم امسال با فیلم کوتاه ۴۰ دقیقه‌ای خود، حسابی غافلگیرکنندهظاهر شد. داستان شگفت‌انگیز هنری شوگر که اقتباسی از ۴ داستان‌ کوتاه رولددال است، ۴ دقیقه مورد تشویق ایستاده قرار گرفت و یک خاطره خوب را در ونیزهشتادم به جای گذاشت.

اتفاق مهم‌تر نیمه نخست ونیز امسال، نمایش جدیدترین ساخته مایکل مان است. فراری با تشویق ۶ دقیقه‌ای حضار مواجه شد و بسیاری از منتقدان، آن را تا اندازه‌های یک شاهکار بالا بردند. برگ برنده ونیز امسال، تا امروز، طبق پیش‌بینی‌ها، ۲ فیلم فراری و قاتل بودند که هر دو فیلم نیز تا امروز، با اقبال گسترده‌ای مواجه شده‌اند.

اگر بخواهیم به غافلگیری بزرگ ونیز امسال اشاره کنیم، قطعا به نام بیچارگان می‌رسیم. فیلم یورگوس لانتیموس، بسیار فراتر از پیش‌بینی‌ها ظاهر شد و حدود ۱۰ دقیقه به صورت ایستاده تشویق شد. لانتیموس که طی سالیان اخیر،یک اقبال گسترده را پشت آثار خود می‌دید، امسال با بیچارگان، تجربه بسیار خوبی را در ونیز از سر گذراند تا به یکی از بخت‌های مهم دریافت جوایز از این رویداد و البته فصل جوایز تبدیل شود.

آنچه اما در ونیز امسال مشهود است، سایه انداختن اعتصاب نویسندگان و بازیگران بر روی جشنواره است. به جز معدود بازیگرانی که دبیر جشنواره، قول حضور آنها را داده، تاکنون هیچ بازیگر دیگری در جشنواره ونیز حضور نداشته وکارگردانان آثار مجبور شده‌اند تا با عوامل فنی، در مراسم اکران فیلم‌ها حضور داشته باشند. همین اتفاق سبب شده تا آن هژمونی تبلیغاتی که همواره در زمان برگزاری جشنواره ونیز، در رسانه‌های بین‌المللی وجود داشت، برای امسالاتفاق نیفتد و ونیز ۲۰۲۳، در آرام‌ترین وضعیت ممکن، به‌صورت چراغ‌خاموش بهکار خود ادامه دهد. اتفاقی که احتمالا تا به نتیجه نرسیدن اعتصاب نویسندگان و بازیگران، بر روی دیگر جشنواره‌ها و رویدادهای سینمایی سایه خواهد انداخت و اگر به اسکار برسد، یکی از خلوت‌ترین دوره‌های بزرگ‌ترین رویداد سینمایی جهان را رقم خواهد زد.

با این حال، با دوره عجیبی از ونیز مواجه هستیم. دوره‌ای که به دلیل حضور چهره‌های شناخته‌شده کارگردانی، یک دوره بسیار درخشان است اما عدم‌حضور بازیگران در این رویداد، درخشش و ویترین این جشنواره را خنثی کردهاست که اگر بازیگران، ونیز امسال را تحریم نمی‌کردند، یک دوره بسیار درخشان و استثنایی در انتظار قدیمی‌ترین جشنواره سینمایی جهان بود.

(0) نظر

نقد فیلم Afire | در آتش 2023


پلی کات؛ پایگاهی برای نشر مجلات فرهنگی و هنری

خلاصه داستان: در خانه‌ای در دریای بالتیک، چهار جوان چند روز عاشقانه تابستانی را تجربه می‌کنند در حالی که جنگل در آن نزدیکی آتش گرفته است.

قصه این فیلم درباره تعطیلات کوتاه مدت ۴ جوان در نزدیکی دریای بالتیک است. گرمی هوای تابستان با تأثیر بر جنگل‌های خشکیده اطراف محل اقامت این افراد باعث آتش سوزی می‌شود. در پس‌زمینه این حادثه، احساسات مختلفی مثل شادی، شهوت، عشق و البته حسادت‌ها نیز در قلب این جوانان شعله‌ور می‌شود. حال باید دید این آتش‌های روشن شده تا کجا پیش می‌روند و چگونه زندگی افراد را منقلب خواهند کرد.


پیش از هرچیز باید بدانید که کارگردان این فیلم کریستین پتزولد، یکی از شاخص‌ترین فیلمسازان آلمان در یک دهه اخیر است. او که اوج دوران کاری خود را با درام‌های جالبی چون «اشباح»، «باربارا»، «ققنوس» و «ترانزیت» پشت سر گذاشته، بدون شک به یکی از هیجان‌انگیزترین کارگردانان اروپایی نسل حاضر بدل شده است. سینمای کریستین پتزولد از این جهت مورد توجه مخاطب خاص است که توانایی این را دارد که به موضوعات جدی بپردازد، رشته‌های دراماتیک را در هم بپیچد و کمی کمدی را چاشنی آن کند.


این تعریف یعنی کریستین پتزولد یکی از بهترین فیلمسازان هنری و معاصر آلمان است. فیلم‌های او به تأثیرات نازیسم و کمونیسم بر ذهنیت آلمانی‌ها و همچنین ناتوانی انسان‌ها در بیان احساسات خود از ترس نگاه دیگران می‌پردازد. البته در میان این سبک هنری، یکی از شاخص‌های سینمایی پتزولد سنگینی سایه ادبیات بر آثار اوست. با این حال، «در آتش/Afire» فیلم جدید این کارگردان داستانی دارد که موضوع اصلی خود را حول یک نیاز متفاوت، یعنی نیاز به عشق می‌بافد.

فیلمساز آلمانی در «Afire»، جدیدترین فیلمش، آرام آرام پایه‌های روایی را ریل گذاری می‌کند، اما بیننده‌ای را که می‌خواهد بیشتر بداند، بی‌قرار و گیج از دیدن این وقایع به حال خود رها می‌کند. در اکثر سکانس‌های آغازین فیلم‌های پتزولد، هرگز نمی‌دانید که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. حتی در این سکانس‌های شروع‌کننده انسان‌ها همیشه تحت آزار و اذیت شرایطی قرار می‌گیرند که فراتر از کنترل آنهاست. و این شاخص در آخرین اثر کاگردان نیز به چشم می‌خورد.


کریستین پتزولد در این اثر، سینمایی را تمرین می‌کند که بدون زیاده‌روی در آن، یا درگیر شدن با کلیشه‌های ژانر، سعی در ایجاد تعادل بین رئالیسم و نمادگرایی دارد. در این فیلم پتزولد کاملاً آگاهانه در جهان هنری خود حرکت می‌کند و ما طبیعتاً در این شکل از روایت، باید تا پایان داستان او را دنبال کنیم تا به هدف فیلمساز کمی نزدیک شویم.

در قصه این فیلم لئون و فلیکس دو دوست هستند که در تابستان به خانه‌ای می‌روند که مادر فلیکس در سواحل بالتیک دارد. ما کاملاً مطمئن نیستیم که چرا آنها دوست هستند یا ماهیت رابطه آنها چیست. فلیکس مرد جوانی است که آرزوی تحصیل در رشته عکاسی و طراحی را دارد، در حالی که لئون، چند وقت گذشته، رمانی منتشر کرده و به آن خانه ساحلی می‌رود تا روی رمان دوم خود کار کند.


در معرفی شخصیت فلیکس بیانگر انسانی اکتیو است، در حالی که لئون مردی گوشه گیر و بسیار سرکوب شده است. او ناراحت به نظر می‌رسد زیرا رمانش خوب نیست و از جمله اتفاقاتی که در ساحل برای او رخ می‌دهد، ملاقات با سردبیرش است. کمی قبل از رسیدن به خانه، ماشینی که آنها به کمک آن در حال سفر هستند خراب می‌شود و در جاده می‌مانند. تمام این نکات آرام آرام چالش پیش روی این دو شخصیت را بیشتر می‌کند و ماجرا وقتی این شخصیت‌ها به خانه جنگلی می‌رسند به اوج خود می‌رسد.

این فیلم کریستین پتزولد از نظر سینمایی با توانایی‌ در دگرگونی روایتش معنا پیدا می‌کند. این یعنی فیلم در ابتدا رنگ و بوی یک کمدی رمانتیک را دارد که درگیر داستانی است که حول یک شخصیت مرکزی ناراضی، بدخلق، خشن اما بالقوه جریان پیدا می‌کند. اما وقتی آتش درون فیلم و روایت آن شروع به خودنمایی می‌کند، هر چیزی که در مواجه با‌ آن قرار می‌گیرد، دگرگون می‌شود. اما در پس این درگرگونی که لحن کمدی رمانتیک را به مرز رابطه سینما و عشق نزدیک می‌کند، ما شاهد شکل‌گیری برخی پرسش‌ها هستیم که فیلمساز ذهن شما را در مواجه با آن بیشتر از پیش به چالش می‌کشد.


با نگاهی به کارنامه کاری این فیلمساز، متوجه خواهید شد که کارگردان آلمانی استعدادی برای گرد هم آوردن بازیگران زن و بازیگرانی دارد که به نظر می‌رسد برای بازی با هم ساخته شده‌اند. در این فیلم توماس شوبرت در نقش لئون با پائولا بیر در نقش ناجا، این فرمول موفق را ادامه می‌دهند. هر دو بازیگر در ترسیم نقش‌های خود به شکل ویژه موفق عمل می‌کنند و این خود یک شاخص مناسب برای درک بهتر شخصیت‌های اجرا شده توسط این دو بازیگر است.

پتزولد همه چیزهای کوچک موجود در رفتار انسان، تعصبات او، ناآگاهی او نسبت به خطرات شوم محیط و دشواری‌های ارتباطی را به شکلی ظریف گرد هم می‌آورد. در واقع این ظرافت در دل پرداخت شخصیت‌های اصلی به صورت ویژه به چشم مخاطب می‌آید. این روایت دارای لحن‌های هیجان‌انگیز، کمدی رمانتیک، کمدی اشتباهات و در نهایت تراژدی است. پس همین فراز و فرود‌های لحنی است که فیلمنامه را به محتوایی گیج‌کننده اما تا اندازه‌ای درگیرکننده تبدیل می‌کند.


اما بازهم باید روی بازی‌ها اشاره ویژه داشت؛ بازی‌های توماس شوبرت در نقش لئون و لنگستون اویبل در نقش فلیکس بی‌عیب و نقص هستند، اما پائولا بیر در نقش ناجا بار دیگر، مانند گذشته در فیلم‌های دیگر کریستین پتزولد، نشان می‌دهد که او یک بازیگر استثنایی است که می‌تواند با یک شخصیت به شکلی رفتار کند که بدون زحمت آن را مال خود کند. به طور کلی باید توجه داشت که این فیلم به شدت بر بازی شوبرت و بیر متکی است.

همچنین در بخش فنی به جز کارگردانی خود پتزولد که کماکان نمادگرایی در آن به چشم می‌آید، فیلمبرداری کار نیز قابل اشاره است. تصاویر و قاب‌های هانس فروم، همکار همیشگی و کهنه کار فیلم‌های پتزولد، رنگ آمیزی واقع گرایانه را از ابتدا تا انتهای این اثر حفظ می‌کند که این خود ویژگی‌های شخصیت‌ها و موقعیت‌ها را به شکل باورپذیرتری به نمایش می‌گذارد. اما باید قبول کرد این جنس هنری از سینما، می‌تواند مورد توجه قرار نگیرد. اما چرا؟ چون از اساس این فیلم یا آثار شبیه به آن برای مخاطب جریان اصلی ساخته نشده؛ پس باید گفت این اثر بیشتر با مخاطب خاص این جنس سینما ارتباط برقرار می‌کند.

برای مثال خود من در مواجه با این اثر، یا از اساس این سینما گارد روشن و مشخص دارم؛ اما شاید بگویید این حرف یعنی مخالف سینمای هنری هستم. اما خب نه؛ سینما باید هویت سینمایی و توانایی ارتباط با مخاطب عام داشته باشد. آثاری که به اسم هنر یا نمادنگرای، وارد جریانی می‌شوند که فیلم در یک بررسی ساده قابل درک نباشد، این یک خطای بزرگ است. بر همین نظر سینمای کریستین پتزولد نیز یک شاخص برای معرفی چنین آثاری است. بازهم توجه داشته باشید، سینمای او بدون معنا و هدف نیست، اما در ارائه و شکل دارای پیچیدگی است.


برای مثال من در جایگاه یک مخاطب عام وقتی با این فیلم روبرو می‌شوم، از همان ابتدا تنها سوال است که پشت سوال در ذهن من شکل می‌گیرد و البته جوابی نیز برای آن نیست. آیا این یک طنز محیطی درباره این است که چگونه همه ما شیفته روزمرگی خود هستیم در حالی که جهان به معنای واقعی کلمه در لبه دید پیرامونی ما می‌سوزد؟ آیا این فیلم نقد و طنزی است بر خودشیفتگی به اصطلاح افرادی که ظرفیت فکری اطرافیان خود را دست کم می‌گیرند؟ یا از اساس آیا قرار است فیلم یک مطالعه شخصیت و رابطه عمیق و معنادار باشد؟ یا قرار است یک کمدی سیاه باشد؟!

راستش را بخواهید، خود من بعد از یک ساعت و چهل دقیقه تماشای این فیلم به شکل روشن نه جوابی برای این پرسش‌ها می‌دانم و نه اهمیت به آن می‌دهم. اما چرا؟ چون فیلمساز تلاش خاصی برای پاسخ دادن و ایجاد ارتباط با مخاطب عام انجام نداد. بنابراین من به عنوان یک مخاطب این فیلم را اثری آهسته و گاهی کسل‌کننده می‌دانم که هیچ گونه «پیچش» داستانی که قانع‌کننده باشد، ندارد. پس در پایان تکرار می‌کنم شاید این اثر در شکل هنری خاص خود جایگاه ویژه‌ای داشته باشد، اما برای من معنی و مفهوم سینما در شکل خوب را ندارد.

(0) نظر

نقد فصل سوم سریال ویچر (The Witcher) | آشوب بی‌معنا

مجله هنری و فرهنگی پلی کات؛

فصل سوم ویچر یکی از بدترین اپیزودهایی را دارد که طی چند سال اخیر بین فانتزی‌های تلویزیونی دیده‌ام. چرا از همین اول می‌خواهم روی آن اپیزود مانور بدهم؟ چون می‌توانیم اوج‌گیری چند نقطه‌ی ضعف اساسی فصل ۳ ویچر را در همان قسمت ببینیم. کسی که بفهمد چرا این قسمت انقدر حوصله‌سربر ظاهر شد، درک می‌کند که به چه دلیل نمی‌توان از اکثر دقایق فصل سوم سریال ویچر لذت برد.

قسمت مورد بحث، اپیزود پنج با نام The Art of the Illusion است که ساختار روایی مشخصی دارد. طی آن چند مرتبه یک داستان را از جهات مختلف و با جزئیات بیشتر می‌بینیم؛ تا قدم به قدم به درکی کامل از اتفاقات برسیم.

شخصیت‌های کلیدی به یک مهمانی می‌روند و به‌دنبال فاش کردن رازهای یک کاراکتر هستند. تمام تاکید تیم سازنده هم روی این بوده است که به خیال خودشان، آرام‌آرام به عمق داستان برسند و نکات بیشتری را برای مخاطب آشکار کنند.

آنیا چالوترا در نقش ینیفر در فصل سوم سریال ویچر

درحالی‌که جنس روایت قسمت پنجم تحت تاثیر داستان‌های جنایی و رازآلود است، محتوای آن فقط می‌تواند یادآور برخی از سطحی‌ترین درام‌های نوجوانانه باشد. سازندگان طوری روایت را چیده‌اند که انگار قرار است یک قصه‌ی کارآگاهی را ببینیم و بارها سورپرایز شویم. اما جزئیات داستانی این اپیزود به قدری ضعیف هستند که این نوع از داستان‌گویی فقط می‌تواند میزان مضحک بودن‌شان را افزایش دهد.

دعوای ینیفر با جادوگرهای دیگر بیشتر شبیه حسادت یک دختر دبیرستانی به تلاش چند دختر دیگر برای جلب توجه یک پسر است. ویلگفورتز، استرگبور، تریس، ایسترد و فیلیپا در اپیزود پنجم نه‌تنها هیچ شباهتی به افراد کلیدی در تعیین سرنوشت داستان ندارند، بلکه انگار به زور به مهمانی آمده‌اند و هر از چند وقت یک بار، دوربین سراغ یکی از آن‌ها می‌رود.

چند شخصیت بی‌اهمیت روی کشتی در فصل ۳ سریال The Witcher نتفلیکس

یکی از بزرگ‌ترین گناهان فصل سوم سریال ویچر که بیشتر به آن خواهم پرداخت، پایین آوردن سطح کاراکترها است؛ تا حدی که حتی وقتی یک کاراکتر شرور دست به انجام کاری پلیدانه می‌زند، مخاطب تحت تاثیر قرار نمی‌گیرد. چون هیچ‌گونه زمینه‌سازی درستی برای این اتفاق انجام نشده است.

فاجعه‌ی اصلی زمانی رخ می‌دهد که می‌بینیم تک‌تک رازهایی که در این اپیزود فاش می‌شوند، کوچک‌ترین اهمیتی ندارند. مثلا ما یک دور مجددا بخشی از حوادث را از یک زاویه‌ی متفاوت می‌بینیم تا بفهمیم که ایسترد اهل حسادت نیست، بلکه فقط برای به هم ریختن حواس جمعیت با گرالت دعوا کرد. چه‌قدر تأثیرگذار. اپیزود به‌جای اینکه با جواب‌های عالی بخواهد به استقبال مخاطب برود، صرفا او را برای یک‌سری اطلاعات داستانی بی‌اهمیت کنجکاو می‌کند. در آخر هم احساس می‌کنید آن‌چه که دیدید، تاثیر خاصی روی روند قصه‌گویی نداشت و کل اتفاقات اپیزود پنجم را می‌شد در پنج دقیقه خلاصه کرد.

(0) نظر
X